تحصیلات ابتدایی را در مدرسه دارالفنون تهران به پایان رساند. در سال 1303 خورشیدی وارد مدرسه طب شد و آخرین سال پزشکی را با هر سختی که داشت سپری کرد. در بیمارستان، دوره انترنی را میگذراند که به سبب پیشامدهای عاطفی و عشقی از ادامه تحصیل منصرف شد و کمی قبل از دریافت مدرک دکتری، پزشکی را رها کرد و به خدمات دولتی پرداخت. به قول خود شهریار، این شکست و ناکامی عشق، موهبت الهی بود که از عشق مجازی به عشق حقیقی و معنوی میرسید. بهجت در اوایل جوانی و آغاز شاعری، و پس از سال 1300 که به تهران رفت، “شیوا” تخلص میکرد . ولی به انگیزه ارادت قلبی و ایمانی که از همان کودکی به خواجه شیرازی داشت، برای یافتن تخلص بهتری نیت کرد و دوباره از دیوان حافظ تفعل زد که هر دوبار کلمه شهریار آمد و چه تناسبی داشت با غریبی او ، و اما نیت تقاضای تخلص از خواجه :
غم غریبی و محنت چو بر نمیتابم
روم به شهر خود و شهریار خود باشم
دوام عمر او ز ملک او بخواه ز لطف حق حافظ
که چرخ این سکه دولت به نام شهریار زدند
هر چند خود نیتی درویشانه کرده بود و تخلص “خاکسارانه” میخواست ولی به احترام حافظ تخلص شهریار را پذیرفت. خصوصیات بارز او مهربانی و حساسیت بسیار بالا، فروتنی و درویشی که مسلک همیشگی وی بود، میهماندوستی و میهماننوازی، اخلاص و صمیمیت بویژه با دوستان واقعی ، علاقه مفرط به به تمامی هنرها به خصوص شعر، موسیقی و خوشنویسی بود. او خط نسخ و نستعلیق و بویژه خط تحریر را خوب مینوشت. در جوانی سهتار میزد و آنطور نیکو مینواخت که اشک استاد ابوالحسن صبا را جاری میکرد و برای ساز خود میسرود. نالد به حال زار من امشب سهتار من این مایه تسلی شبهای تار من پس از مدتی برای همیشه سهتار را هم کنار گذاشت. خاطرات کودکی و نوجوانی شهریار بیشتر در منظومههای حیدربابا شاهکار کمنظیر ترکی، هذیان دل، مومیایی ، و افسانه شب درج شده است و با خواندن آنها میتوان دورنمای کودکی و نوجوانی او را کم و بیش مجسم کرد. تلخترین خاطره زندگی شهریار، مرگ مادر است که در تاریخ 31 تیرماه 1333 اتفاق افتاده و شاهکار خوب و بهیادماندنی “ای وای مادرم” ، یادگار آن دوران است . مادرش نیز همچون پدر در قم دفن شد. شهریار از سال 1310 تا 1314 در اداره ثبت اسناد نیشابور و مشهد خدمت کرد. در نیشابور به خدمت نقاش بزرگ کمالالملک رسید. در مشهد نیز همدم و همزمان استاد فرخ خراسانی، گلشن آزادی، نوید و دیگر شاعران گرانمایه آن خطه پربرکت بود و در سال 1315 به تهران منتقل شد و مدتی در شهرداری ، سپس در بانک کشاورزی به کار پرداخت. چند سالی در عوالم درویشی سیر کرد. سرانجام به زادگاه اصلی خود تبریز بازگشت و تا زمان بازنشستگی در بانک کشاورزی تبریز خدمت کرد . عاقبت پس از 83 سال زندگی شاعرانه پربار و باافتخار ، روح این شاعر بزرگ در 27 شهریور ماه 1367 خورشیدی به بارگاه پروردگاری پیوست و جسمش در مقبرةالشعرای تبریز که مدفن بسیاری از شعرا و هنرمندان آن دیار ارجمند است به خاک سپرده شد. به مناسبت اولین سالگرد درگذشت او ، وزارت پست و تلگراف در سری تمبرهای ایرانی ، تصویر شهریار و مقبرةالشعرای تبریز را به همراه شعر معروف “علی ای همای رحمت تو چه آیتی خدا را” به خط نستعلیق انتشار داد. همچنین کتاب یادنامه شهریار به خط خوشنویسان اصفهان و مجموعه مفصل دیگری به نام سوگنامه و یادواژه فارسی و ترکی شهریار از سوی کتابفروشی ارگ تبریز منتشر گردید. شهریار هرچند به شاعری غزلسرا شهرت یافته و این خود حقیقتی است انکارناپذیر ، ولی او مرکب اندیشه شاعرانه خود را در میدانهای مختلف شعری به جولان درآورده و تا سرزمینهای دوردست و ناشناختهی احساس و تخیل تاخته و شاهکارهای جاودانهای با تصاویری زیبا و تاثیری گیرا و ژرف پدید آورده است که هرکدام در تاریخ ادبیات این مرز و بوم ثبت شده و ماندنی است. از قصیده و قطعه و مثنوی و رباعی گرفته تا منظومهها و حتی قالبهای تازه و نو و بهاصطلاح نیمایی، آثار دلپذیر و لطیف و استوار بهوجود آورده است که همواره بر تارک ادب معاصر میدرخشد. عشق و شیدایی دوران جوانی ، شور و حال عاشقانه ، سخنان آتشین ، مضامین بکر و لطیف و سوختگی ویژهای که ذاتی اوست ، بیشتر در غزلیاتش متجلی است. اشعار شهریار متنوع و دربردارنده انواع شعر و قالبهای گوناگون است و تابحال بصورتهای مختلف منتشر شده است . نخستین دفتر شعر او در سالهای 1310-1308 خورشیدی با مقدمههای استاد بهار، سعید نفیسی و پژمان بختیاری از سوی کتابخانه خیام و آخرین مجموعه شعرش پس از درگذشت وی “در تابستان 1369” به عنوان جلد سوم دیوان شهریار شامل اشعار منتشر نشده از سوی انتشارات رسالت تبریز در پانصد صفحه انتشار یافت. سپس کلیه اشعار وی در یک مجموعه چهارجلدی توسط انتشارات زرین به چاپ رسید. طبق شمارشی که از کلیات اشعارش به عمل آمده، دیوانهای مختلف او شامل بیست هزار و شصت بیت شعر سنتی و حدود 15 منظومه و شعر آزاد در قالبهای تازه است.
ای وای مادرم
آهسته باز از بغل پلهها گذشت
در فکر آش و سبزی بیمار خویش بود
اما گرفته دور و برش هالهای سیاه
او مرده است و باز پرستار حال ماست
در زندگی ما همه جا ، ول میخورد
هر کنج خانه صحنهای از داستان اوست
در ختم خویش هم به سر و کار خویش بود
بیچاره مادرم
هر روز میگذشت از این زیر پلهها
آهسته تا به هم نزد خواب ناز من
امروز هم گذشت
در باز و بسته شد
با پشت خم از این بغل کوچه میرود
چادر نماز فلفلی انداخته به سر
کفش چروک خورده و جوراب وصلهدار
او فکر بچههاست
هر جا شده هویج هم امروز می خرد
بیچاره پیرزن همه برف است کوچهها
او از میان کلفت و نوکر ز شهر خویش
آمد به جستجوی من و سرنوشت من
آمد چهار طفل دیگر هم بزرگ کرد
آمد که پیت نفت گرفته به زیر بال
هر شب درآید از در یک خانه فقیر
روشن کند چراغ یک عشق نیمه جان
مادر بخواب خوش
منزل مبارک
آینده بود و قصه بی مادری من
ناگاه ضجهای که به هم زد سکوت مرگ
من میدویدم از وسط قبرها برون
او بود و سر به ناله برآورده از مغاک
خود را به ضعف از پی من بازمیکشید
دیوانه و رمیده دویدم به ایستگاه
خود را به هم فشرده میخزیدم میان جمع
ترسان ز پشت شیشه در آخرین نگاه
باز آن سفیدپوش و همان کوشش و تلاش
چشمان نیمه باز
از من جدا مشو
میآمدیم و کله من گیج و منگ بود
انگار جیوه در دل من آب میکنند
پیچیده صحنههای زمین و زمان به هم
خاموش و خوفناک هم میگریختند
میگشت آسمان که بگوید به مغز من
دنیا به پیش چشم گنهکار من سیاه
وز هر شکاف و ماشین غریو باد
یک ناله ضعیف هم از پی دوان دوان
میآمد و به مغز من آهسته میخلید
تنها شدی پسر
باز آمدم به خانه چه حالی نگفتنی
دیدم نشسته مثل همیشه کنار حوض
پیراهن پلید مرا باز شسته بود
انگار خنده کرد ولی دلشکسته بود
بردی مرا به خاک سپردی و آمدی
تنها نمیگذارمت ای بینوا پسر
میخواستم به خنده درآیم ز اشتباه
اما خیال بود
“ای وای مادرم”