من آن ستاره نامرئی ام که دیده نشد

صدای گریه ی تنهاییش شنیده نشد


من آن شهاب شرار آشنای شعله ورم

که جز برای زمین خوردن آفریده نشد


من آن فروغ فریبای آسمان گردم

که با تمام درخشندگی،سپیده نشد


من آن نجابت درگیر در شبستانم 

که تا وسوسه بر قامتش تنیده نشد


نجابتی که در آن لحظه های دست و رنج

حریم عصمت پیراهنش دریده نشد


من ار تبار همان شاعرم که سر و قدش

به استجابت دریوزگی خمیده نشد


همان کبوتر بی اعتنا به مصلحتم

که با دسیسه ی صیاد هم خریده نشد


رفیق من ،همه تقدیم مهربانی تو...

اگر چه حجم غزل های من قصیده نشد



محمد سلمانی،تب نیلوفری،غزل بیست و پنجم





         زندگی نامه مختصر این عزیز به زودی در این وبلاگ،، گذاشته خواهد شد